۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه

سخن بزرگان پیرامون سوء استفاده از مذهب و دین توسط سودجویان


1.     دين بهترين وسيله براي ساکت نگه داشتن عوام است « ناپلئون بناپارت»

2.     رو حاني نسبت به برهنگي و رابطه طبيعي دو جنس حساسيت دارد اما از کنار فقر و فلاکت ساده مي گذرد«سوزان ارتس»


3.     يک فيلسوف تا به حال هرگز يک روحاني را نکشته است در حالي که روحانيون فلاسفه زيادي را کشتند« دنيس ديروت»

4.     يکي از بزرگترين تراژدي هاي بشريت اين است که اخلاقيات بوسيله ي دين دزديده شده است «ارتورسي کلارک»


5.     دين افساريست که به گردنتان مي اندازند تا خوب سواري دهيد و هرگز پياده نمي شوند باشد که رستگار شويد...« کائو چيو»

6.     مذهب اگر پيش از مرگ به کار نيايد پس از مرگ به هيچ کار نخواهدآمد.«دکتر علي شريعتي »

7.     آن جا که علم پايان مي يابد مذهب اغاز مي گردد« پنجامين ديزرائيلي»


8.     وقتي مروجين مذهبي به سرزمين ما امدند در دست شان کتاب مقدس داشتند و ما در دست زمين هايمان را داشتيم پنجاه سال بعد ما در دست کتابهاي مقدس داشتيم انها در دست زمين هاي مارا داشتند « جومو کيانات»

9.     مذهب شوخي سنگيني بود که محيط با من کرد و من سالها مذهبي ماندم بي انکه خدايي داشته باشم. « سهراب سپهری»

۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

حالم بد است.

حالم بد است ای مردم ، حالم بد است.
حالم بد است ، از رفتارهایتان حالم بد است ، از طرز رانندگیتان ،از برخورد و نگرش تان نسبت به جنس مخالف ، از داشتن غیرتهای بی مورد راجع به خواهر و مادرتان و بی غیرتی محض راجع به عزیزان دیگران
از تحلیلهای سیاسی و اقتصادیتان در تاکسی ، از رد و بدل کردن بلوتوث های غیر اخلاقی ، از زیر پا گذاشتن حریم خصوصی دیگران ،
 از آشغال ریختنتان در خیابان ، از قابلیتتان برای تبدیل صحنه تصادف به محل قتل ، از بی تفاوتیتان نسبت به خونهای ریخته شده بر کف خیابان ، از نشستن در خانه هایتان و
 دنبال کردن اعتراضات از ماهواره  ، از یکی نبودن حرف و عملتان ، از تعارفهای بی موردتان ، از غیبت کردنهای کثیرتان ،

از تغییر نظرهای یک ساعته تان ، از بی تفاوتیتان نسبت به کودکان کار ، از جو حاکم بر ورزشگاه هایتان ، از مرگ بر گفتنها و درود فرستادنهای بی پشتوانه تان

، از عشقهای یک شبه تان ،  از انتخاب دوستانتان بر مبنای نوع خودرو اش ، از چاپیدن یکدیگرتان ، از قسم ها و دروغهای بی حد و حصرتان ،

 از بی مطالعه بودنتان ، از تن دادن و دل ندادنتان ، از ذوب شدنتان در فرهنگ غرب و فراموش کردن زبان مادریتان ، از رفتارهایتان در پاتایای تایلند وآنتالیای ترکیه ، از عدم رعایت نظافت شخصیتان ، از فروختن شرفتان به قیمت یک سال محصولات شرکت ساندیس ، از مدرک گرا بودنتان ، از کلاس
گذاشتنهای بی موردتان ، از جوکهای قومیتیتان ، از نژاد پرستیتان ، از خواب دو هزار و پانصد ساله تان ، از ادعاهای گزافتان راجع به مشاهیر ایران و

ندانستن تاریخ تولدشان ، از مصرفگرا بودنتان ، از قسطی خریدن بنزتان برای فخر فروشی، از رقصیدنتان در مهمانی با روسری ، از خوردن مشروب بعد از اقامه نماز و....

 از کجا بگویم از چه بگویم که حالم بد است ، خیلی هم بد است.

۱۳۸۹ اسفند ۱۴, شنبه

تقدیم به تمامی زنانی که قطعا قابل احترام هستند و تمامی مردانی که زنان را اینگونه می بینند.

من دلم می خواهد یک زن باشم..
یک زن آزاد... یک زن آزاده
زن متولد می شوم، رشد می کنم تصمیم می گیرم و بالا می روم.
 من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم. من یک روح متعالی هستم؛
تبلوری از مقدس ترین ها !
من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!
من آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم - قرمز، زرد، نارنجی ، برای خودم آرایش می کنم- گاهی غلیظ،
می رقصم- گاه آرام ، گاه تند،
می خندم بلند بلند بی اعتنا به اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر...
برای خودم آواز می خوانم حتی اگر صدایم بد باشد و فالش بخوانم، آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم
،مسافرت میروم حتی تنهای تنها ....
حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر، اشک می ریزم! من عشق می ورزم.....
من می اندیشم... من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو، فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم...
حتی اگر تمام این ها با آنچه تو از مفهوم یک زن خوب در ذهن داری مغایر باشد
زن من یک موجود مقدس است؛ نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستو قایم می کنی تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد. نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد، حتی اگر گران بخرند.

اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد هدیه می دهد؛ به هر که بخواهد، هر جا .ـ
زن من یک موجود آزاد است. اما به هرزه نمی رود. نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛ به احترام ارزش و شأن خودش. با دوستانش، زن و مرد، هر جایی بخواهد می رود، حتی به جهنم!
زن من یک موجود مستقل است. نه به دنبال تکیه گاه می گردد که آویزش شود، نه صندلی که رویش خستگی در کند و نه نردبان که از آن بالا برود. زن من به دنبال یک همسفر است، یک همراه، شانه به شانه. گاه من تکیه گاه باشم گاه او. گاه من نردبان باشم ، گاه او. مهر بورزد و مهر دریافت کند.
 در خانه زن من کسی گرسنه نیست ، بچه ها بوی جیش نمی دهند، لباس ها کثیف نیستند و همیشه بوی عطر غذا جریان دارد؛ اگر عشق باشد، زندگی باشد!
زن من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیست؛ ظرافتش، محبتش، هنرش، فداکاریش ، شهوتش و احساسش را آنگونه که بخواهد خرج می کند؛ برای آنهایی که لایق آن هستند
 زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند، کارمی کند، در اجتماع فعال است و برای ارتقاء خویش تلاش می کند. نه مانع دیگران می شود و نه اجازه می دهد دیگران او را از حرکت بازدارند. گاهی برای همراهی سرعتش را کم می کند اما از حرکت باز نمی ایستد. دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛
من یک زنم ... نه جنس دوم... نه یک موجود تابع... نه یک ضعیفه ... نه یک تابلوی نقاشی شده، نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی، نه یک کارگر بی مزد تمام وقت، نه یک دستگاه جوجه کشی